عصر شهرکرد

پایگاه خبری سیاسی اقتصادی

سیاسی

گزارش اندیشکده ukcolumn؛آخرین ارتش ایستاده: طرح آمریکا–صهیونیسم برای خلع سلاح خاورمیانه

  جماران؛ اندیشکده  ukcolumn نوشت: برای دهه‌ها، چشم‌انداز راهبردی آمریکا و اسرائیل ثابت و بدون انعطاف باقی مانده است: خنثی‌سازی هر نیروی نظامی در منطقه که بتواند تهدیدی برای برتری اسرائیل ایجاد کند. پشت پرده شعارهای «صلح» و «ثبات»، سیاستی عمیقاً تهاجمی و برنامه‌ریزی‌شده اجرا شده که تقریباً تمام ارتش‌های ملی عرب را به‌طور سیستماتیک از هم پاشیده است. ارتش‌های قدرتمند عراق، سوریه و لبنان، امروز به نیروهای امنیت داخلی پراکنده و ضعیف تقلیل یافته‌اند. اکنون تنها یک نیروی عمده در منطقه تا حد زیادی دست‌نخورده مانده است؛ اما پرسش این است که این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟

سیاست «تهدید صفر»؛ بازطراحی نقشه نظامی منطقه

در قلب این دکترین، مفهومی قرار دارد که خاورمیانه پس از ۱۱ سپتامبر را تعریف می‌کند: سیاست تهدید صفر؛ باوری که می‌گوید هیچ کشور همسایه‌ای نباید اجازه داشته باشد توان نظامی واقعی و بازدارنده‌ای حفظ کند که حتی برای دفاع از حاکمیت خود بتواند اسرائیل را به چالش بکشد. این سیاست، سال‌ها راهنمای اقدامات آمریکا و اسرائیل بوده است. چه از مسیر تهاجم‌های تمام‌عیار، چه تحریم‌های اقتصادی، عملیات‌های مخفی یا فشارهای دیپلماتیک، هدف همواره یکسان بوده: خلع سلاح کامل منطقه و حفظ برتری مطلق نظامی اسرائیل.

دکترین برتری نظامی اسرائیل تدافعی نیست؛ بلکه پیش‌دستانه، دائمی و تهاجمی است. هدف، همزیستی مسالمت‌آمیز نیست، بلکه حذف کامل هرگونه تهدید نظامی بالقوه در کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت است. این راهبرد، یک کارزار حساب‌شده و فرادولتی در آمریکا را شکل داده که از دوران جنگ سرد تاکنون، در تمام دولت‌ها و فارغ از وابستگی حزبی ادامه داشته است؛ بر پایه این باور که برای بقای اسرائیل، همسایگانش باید به‌طور دائمی ضعیف نگه داشته شوند.

عراق؛ نابودی یک قدرت نظامی

عراق روزگاری چهارمین ارتش بزرگ جهان را در اختیار داشت. در جنگ خونین دهه ۱۹۸۰ با ایران، توان نظامی و نفوذ منطقه‌ای خود را – با حمایت غیرمستقیم آمریکا – به نمایش گذاشت. اما در سال ۲۰۰۳، سرنوشتش مشخص بود. تهاجم آمریکا به عراق، ارتباطی با «سلاح‌های کشتار جمعی» ادعایی نداشت؛ هدف، نابودی ارتشی بود که از نظر نفرات، تجربه و اراده، توان به چالش کشیدن اسرائیل را داشت. این حمله همچنین مقدمه‌ای برای تضعیف سوریه بود؛ همان‌طور که در گزارش سال ۱۹۹۶ با عنوان «قطع کامل: راهبردی نو برای تأمین امنیت قلمرو» آمده بود.

نخستین اقدام پس از سقوط صدام حسین، بازسازی کشور نبود، بلکه انحلال ارتش بود. به دستور پل برمر – نماینده ویژه رئیس‌جمهور آمریکا و رئیس «سازمان موقت ائتلاف» پس از اشغال غیرقانونی عراق – کل ارتش یک‌شبه منحل شد. صدها هزار سرباز آموزش‌دیده، بدون شغل و مستمری به خیابان‌ها ریخته شدند. بسیاری از این نیروها بعدها به ستون فقرات گروه‌های شورشی، از مخالفان اشغال آمریکا تا داعش، بدل شدند.

فرآیند «بازسازی» عمداً از احیای یک ارتش ملی جلوگیری کرد. به جای آن، عراق با شبه‌نظامیان فرقه‌ای، گروه‌های مسلح تحت حمایت خارجی و نیروهای پلیس پراکنده پر شد. نتیجه، کشوری بود که توان اعمال قدرت در منطقه را از دست داد و آن‌چنان دچار تفرقه شد که توان ایستادن بر پای خود را نداشت. به گفته تحلیلگر عراقی سامی رمضانی، فرقه‌گرایی در عراق بیشتر ساخته و پرداخته مداخلات خارجی بود تا یک واقعیت تاریخی ریشه‌دار.

سوریه: بمباران آینده

ارتش سوریه زمانی یکی از قدرتمندترین نیروهای نظامی در منطقه شام بود. این ارتش که سابقه چندین جنگ با اسرائیل را در کارنامه داشت، حتی نیروهای فلسطینی را نیز در قالب تیپ قدس در ساختار خود گنجاند؛ یگانی که در سال ۲۰۱۶ نقش کلیدی در آزادسازی حلب از گروه‌های تحت رهبری القاعده ایفا کرد. اما جنگ تغییر حکومت که از سال ۲۰۱۱ با پشتیبانی عملیات‌های اطلاعاتی غرب، تأمین مالی کشورهای حوزه خلیج فارس و دستورکارهای سیاسی خارجی آغاز شد، برای آمریکا و اسرائیل یک فرصت استراتژیک طلایی به شمار آمد. در حالی که گروه‌های تکفیری مورد حمایت خارجی از تضعیف دولت وقت سوریه استقبال می‌کردند، اسرائیل کارزاری مداوم از حملات هوایی را علیه انبارهای مهمات، مراکز تحقیقاتی و تأسیسات تولید موشک آغاز کرد. هر نشانه‌ای از احیای توان نظامی سوریه با موشک‌های اسرائیلی پاسخ داده می‌شد.

نابودی کامل ظرفیت نظامی سوریه در نهایت پس از سقوط دمشق در دسامبر ۲۰۲۴ محقق شد. جنگ، سوریه را از درون متلاشی کرده بود، اما اسرائیل اطمینان یافت که این کشور از نظر دفاع خارجی نیز به‌طور کامل فلج باقی بماند. مقامات اسرائیلی صریح می‌گفتند که اجازه بازسازی ارتش سوریه را نخواهند داد – و دقیقاً به همین وعده عمل کردند.

هر بار که دولت سوریه تلاش کرد زیرساخت‌های نظامی خود را احیا کند، با بمباران روبه‌رو شد، آن هم بدون کوچک‌ترین واکنش جدی بین‌المللی. غرب که از پیش سوریه را «کشور طردشده» معرفی کرده بود، هرگونه تجاوز علیه آن را با عنوان «اقدام پیشگیرانه» توجیه می‌کرد. آنچه پس از این کودتای مهندسی‌شده باقی ماند، نه یک ارتش ملی بازسازی‌شده، بلکه مجموعه‌ای پراکنده از شبه‌نظامیان خارجی، نیروهای پلیس محلی و یگان‌های موسوم به «امنیت عمومی» بود که بخش‌هایی از آن همچنان با القاعده در ارتباطند. به این ترتیب، مفهوم ارتش ملی به‌طور کامل حذف شد و جای خود را به ساختارهای امنیتی داد که مأموریت اصلی‌شان نه دفاع از مرزها، بلکه سرکوب داخلی و اجرای پاکسازی قومی علیه اقلیت‌های سوری بود.

لبنان: ارتشی بی‌سلاح

ارتش لبنان سال‌هاست که با کمبود منابع و حمایت مواجه است؛ در میان کشمکش‌های سیاسی داخلی و محدودیت‌های خارجی گرفتار مانده. از سال ۱۹۸۲ و آغاز ظهور حزب‌الله به‌عنوان قدرتمندترین نیروی نظامی کشور در برابر تجاوزات اسرائیل، نیروهای مسلح لبنان (LAF) عملاً به یک نیروی ثانویه و عمدتاً نمادین تحت حمایت آمریکا تبدیل شدند.

پیشنهادهای روسیه و ایران برای تجهیز ارتش لبنان به تسلیحات پیشرفته، بارها با مخالفت آمریکا روبه‌رو شد. واشنگتن که نفوذ سنگینی بر نخبگان سیاسی لبنان دارد، شرط خود را آشکار بیان کرده است: حمایت از ارتش لبنان صرفاً برای حفظ ثبات داخلی است، نه برای ایجاد تهدید علیه اسرائیل. این سیاست، ارتش لبنان را از هرگونه توان بازدارندگی واقعی محروم کرده و آن را با تجهیزات فرسوده، توان تحرک محدود و قدرت هوایی ناچیز باقی گذاشته است. تا زمانی که لبنان تحت کنترل سیاسی و اقتصادی آمریکا و متحدانش باشد، این ارتش نه توان و نه اجازه دفاع از کشور در برابر تجاوزات اسرائیل را خواهد داشت و صرفاً یک نیروی امنیت داخلی باقی خواهد ماند.

در سال‌های ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴، بحران به نقطه اوج رسید. فروپاشی اقتصادی لبنان – نتیجه دهه‌ها سوءمدیریت و فساد ساختاری، تشدیدشده با تحریم‌های آمریکا و فشارهای صندوق بین‌المللی پول – ارتش را تا آستانه فروپاشی کشاند. حقوق ماهانه سربازان به حدود ۲۰ دلار سقوط کرد و این امر موجی از ترک خدمت و افت شدید روحیه ایجاد کرد. برخی نیروها برای گذران زندگی به رانندگی تاکسی یا مشاغل دیگر روی آوردند؛ وضعیتی که پیش از سقوط نهایی دولت سوریه در دسامبر ۲۰۲۴ نیز میان سربازان سوری دیده می‌شد. وقتی سربازان گرسنه‌اند، چگونه یک کشور می‌تواند از حاکمیت خود دفاع کند؟ این همان هدف طراحی‌شده‌ای بود که به دقت دنبال شد.

تحریم‌ها؛ سلاح‌های پنهان

در حالی که بمباران‌ها و تهاجم‌های نظامی توجه رسانه‌ها را جلب می‌کنند، اقدامات قهری یک‌جانبه یا همان تحریم‌ها، در عمل به‌مراتب ویرانگرتر بوده‌اند؛ زیرا نابودی یک کشور مستقل را به شکلی تدریجی، خاموش و بدون هزینه سیاسی فوری برای مجریان آن رقم می‌زنند. تحریم‌های اعمال‌شده علیه سوریه و لبنان، عامدانه اقتصاد این کشورها و در پی آن، ساختارهای نظامی‌شان را فلج کرده است.

در سوریه، قانون سزار که در سال ۲۰۲۰ و در نخستین دوره ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ وضع شد، صراحتاً با هدف جلوگیری از هرگونه بازسازی کشور طراحی گردید. این قانون هر کشوری را که به سوریه جنگ‌زده کمک می‌کرد، هدف مجازات قرار می‌داد. نتیجه آن بود که سربازان ماه‌ها بدون حقوق ماندند، پایگاه‌های نظامی بدون سوخت و تدارکات رها شدند و کارخانه‌ها و مراکز توسعه تسلیحاتی نه فقط بر اثر جنگ، بلکه در اثر خفه‌کردن مالی تعطیل گردیدند.

در لبنان، مؤسسات مالی غربی با مسدود کردن دارایی‌ها، محدود کردن کمک‌ها و فشار بر نظام بانکی فاسد و شکننده کشور، عملاً اقتصاد را به سمت فروپاشی سوق دادند. در این میان، حزب‌الله با تحریم‌های ثانویه هدف قرار گرفت که اثرات آن به کل جمعیت شیعه لبنان سرایت کرد. بانک‌های مستقل وابسته به حزب‌الله – همچون جمال تراست بانک و قرض‌الحسن که وام‌های بدون بهره ارائه می‌کردند و ربا را نمی‌پذیرفتند – در دستور کار انحلال دولت‌های پی‌درپی آمریکا قرار گرفتند.

نتیجه این سیاست‌ها، ارتشی بود که تنها از طریق خدمت اجباری توان جذب نیرو داشت، اما حتی قادر به پرداخت حقوق یا تجهیز مناسب سربازان خود نبود. ارتشی که روحیه و ایدئولوژی ملی‌گرایانه‌اش تضعیف شده و عملاً از کارآمدی افتاده بود. جنگ اقتصادی تضمین کرد که این ضعف نظامی، ساختاری و دائمی شود.

درگیری داخلی؛ فروپاشی مهندسی‌شده

فراتر از تحریم‌ها و بمباران‌ها، دامن‌زدن به شکاف‌های داخلی یکی از مهم‌ترین تاکتیک‌های آمریکا و متحدانش برای تضعیف ارتش‌های عربی بوده است. از عراق تا سوریه، ظهور فرقه‌گرایی پدیده‌ای تصادفی نبود؛ بلکه برنامه‌ریزی و مهندسی‌شده بود. در عراق، آمریکا نظام سهمیه‌بندی فرقه‌ای را در سیاست و ارتش پایه‌گذاری کرد و شکاف‌های سنی–شیعه و اختلافات قومی و مذهبی را تشدید نمود. این همان راهبردی بود که پل برمر – حاکم غیرنظامی آمریکا در عراق – از طریق دستور بعث‌زدایی پیاده کرد. این دستور که ظاهراً با هدف ایجاد یک نظم اجتماعی جدید صادر شد، عملاً کل لایه مدیریتی کشور را کنار زد و بیش از ۱۲۰ هزار نفر را از خدمات دولتی اخراج کرد، و همزمان، تنها گروه ملی‌گرای فعال باقی‌مانده را به زیرزمین راند.

این اقدام، که غالباً به‌عنوان اقدامی ضد اعراب سنی تفسیر می‌شد، در عمل به سکولارها، مسیحیان، اقلیت‌های کوچک‌تر و حتی فعالان زن نیز آسیب زد. با برچسب‌زدن یکپارچه «بعثی» به اعراب سنی، واشنگتن زمینه انتقام‌گیری‌های فرقه‌ای را فراهم کرد. همزمان، به دلیل همپوشانی بالای میان تکنوکرات‌های دولتی و اعضای حزب بعث، این دستور به گروه‌های تبعیدی – عمدتاً فرقه‌ای – اجازه داد تقریباً تمام پست‌های دولتی آزادشده را تصاحب کنند. این روند، شکاف بین تبعیدی‌ها و ساکنان داخلی را که کشور را ترک نکرده بودند، عمیق‌تر کرد. این محیط تفرقه و بی‌ثباتی، بستری مناسب برای رشد گروه‌های افراطی مانند القاعده در عراق و سوریه و بعدها داعش فراهم کرد؛ گروه‌هایی که با حمایت بلوک صهیونیستی – شامل آمریکا، بریتانیا، برخی کشورهای عرب خلیج فارس و ترکیه – قدرت گرفتند.

در نتیجه، به جای تقویت وحدت ملی، ساختار نظامی عراق پس از اشغال آمریکا به صحنه درگیری وفاداری‌های متضاد تبدیل شد. ارتش یکپارچه پیشین، به نیرویی چندپاره بدل گردید که در لحظات حساس رها می‌شد، با دستورکارهای فرقه‌ای آلوده شده بود و در نهایت در برابر فروپاشی و جنگ داخلی آسیب‌پذیر ماند.

در سوریه نیز، بلوک صهیونیستی با حمایت از رشد گروه‌های تکفیری همچون جبهه‌النصره و داعش، کشور را به مجموعه‌ای از گروه‌های تروریستی متلاشی و رقیب به رهبری سرکردگان شبه‌نظامی مافیایی کشاند. ارتش عربی سوریه که تا سال ۲۰۲۰ ساختاری ملی‌گرا و سکولار داشت، به یگان‌های منطقه‌ای و غیرمتمرکز فروپاشید؛ یگان‌هایی با رهبری پراکنده و گرفتار فساد، که خود محصول فقر و فشار تحریم‌ها بود.

اسرائیل با ارائه کمک‌های پزشکی مخفی، ارسال تسلیحات و پشتیبانی اطلاعاتی به شبه‌نظامیان تکفیری در جنوب سوریه، به تداوم جنگ و تعمیق شکاف‌های داخلی دامن زد. بدین‌ترتیب، با تبدیل ارتش به کانون کشمکش‌های داخلی، اساساً ایده وجود یک ارتش ملی منسجم در این کشور ناممکن شد.

یمن: یک استثنا

یمن نمونه‌ای منحصربه‌فرد در معادلات نظامی منطقه است. هرچند این کشور همواره یکی از فقیرترین کشورهای خاورمیانه بوده، اما ظهور جنبش انصارالله (که رسانه‌های غربی آن را با نام «حوثی» معرفی می‌کنند) تحولی غیرمنتظره رقم زد: ایجاد یک توانمندی بومی، مستقل و مقاوم در حوزه نظامی–صنعتی. با وجود جنگ تمام‌عیاری که از سال ۲۰۱۵ به رهبری عربستان و با پشتیبانی مستقیم آمریکا، بریتانیا، امارات و اسرائیل بر یمن تحمیل شد، نیروهای یمنی موفق شدند پهپادهای دوربرد، موشک‌های بالستیک و سامانه‌های دفاع ساحلی را طراحی و تولید کنند. این موفقیت‌ها نه به پشتوانه ثروت دولتی، بلکه با نوآوری، ضرورت و فقدان «مستشاران» نظامی خارجی حاصل شد.

تصادفی نیست که یمن، کشوری که همواره در کنار آرمان فلسطین در غزه و سرزمین‌های اشغالی ایستاده، به یکی از بمباران‌شده‌ترین و تحریم‌شده‌ترین کشورهای جهان بدل شده است. توانایی آن در شکل‌دهی یک نیروی نظامی ملی و مبتنی بر مقاومت، خارج از کنترل غرب، مستقیماً نظم مطلوب آمریکا و اسرائیل را تهدید می‌کند. حتی سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا، غرب و اسرائیل به شکست اطلاعاتی خود در یمن اعتراف کرده‌اند.

اردن: ساکت، فعلاً باثبات، اما کاملاً مطیع

اردن به‌ندرت در ارزیابی‌های نظامی مورد توجه قرار می‌گیرد و دلیل آن روشن است: ارتش این کشور هیچ‌گاه اجازه نیافته فراتر از توان پلیسی داخلی رشد کند. منافع آمریکا، بریتانیا و اسرائیل تضمین کرده که اردن همواره منطقه حائل امن با یک سلطنت طرفدار صهیونیسم، ساختاری امنیت‌محور و بدون جاه‌طلبی منطقه‌ای باقی بماند. هرچند اردن سالانه صدها میلیون دلار کمک نظامی دریافت می‌کند، این کمک‌ها به‌شدت کنترل‌شده و محدود به مبارزه با تروریسم و کنترل مرزها است، نه توسعه راهبردی ارتش. با این حال، اردن نقشی کلیدی در جنگ تغییر حکومت در سوریه ایفا کرد. تحت عملیات Timber Sycamore سازمان سیا در دولت اوباما، از خاک اردن سلاح به گروه موسوم به «شورشیان میانه‌رو» – در واقع، نیروهای مسلح وابسته به اخوان‌المسلمین – ارسال شد.

عادی‌سازی روابط و پیمان خلع سلاح منطقه‌ای

موج توافق‌های عادی‌سازی – از امارات و بحرین تا مراکش و سودان – نه صلح، بلکه بازآرایی نظامی و تبعیت سیاسی را به همراه داشته است. این کشورها که زمانی با شعارهای ضدصهیونیستی شناخته می‌شدند، امروز مقاومت نظامی را با همکاری اقتصادی و تجاری جایگزین کرده‌اند. در پوشش «شراکت امنیتی»، توافق‌نامه‌های ابراهیم عملاً به یک پیمان خلع سلاح منطقه‌ای تبدیل شده‌اند: اسرائیل در امنیت کامل قرار می‌گیرد و ارتش‌های عربی از توان رزمی تهی و به نیروهای امنیت داخلی تقلیل می‌یابند.

پایگاه‌های خارجی و انتقال حاکمیت

ایالات متحده و متحدانش در بسیاری از کشورهای عربی، ارتش‌های ملی را با پایگاه‌های نظامی خارجی جایگزین کرده‌اند. قطر، کویت، بحرین، اردن و امارات میزبان تأسیسات بزرگ نظامی آمریکا هستند. این حضور شراکت نظامی واقعی نیست، بلکه قیمومیت امنیتی است؛ جایی که حاکمیت ملی در ازای «تضمین امنیت» واگذار می‌شود. این ساختار تضمین می‌کند که تصمیمات نظامی به خارج از مرزها منتقل شود و هرگونه چالش – حتی لفظی – علیه اسرائیل، به سرعت با فشار دیپلماتیک یا اقتصادی سرکوب گردد. نقشه امروز جهان عرب، نقشه پایتخت‌های مستقل نیست، بلکه نقشه مهار هماهنگ‌شده است.

مصر: آخرین ارتش ایستاده

در میان همسایگان اسرائیل، تنها مصر همچنان دارای ارتشی بزرگ، سازمان‌یافته و باتجربه است. با وجود توافق کمپ‌دیوید در سال ۱۹۷۸، ارتش مصر همچنان نیرویی قدرتمند و قابل‌اعتناست؛ با نیروی هوایی نیرومند و مشارکت فعال در رزمایش‌های منطقه‌ای گسترده. (کمپ‌دیوید را می‌توان پیش‌زمینه‌ای برای توافق‌های ابراهیم در دوران ترامپ دانست.)

با این حال، همکاری مصر با دولت‌های عرب حوزه خلیج فارس و همسویی با سیاست‌های اسرائیل در محاصره و فشار بر فلسطینیان، باعث شده این کشور اکنون در فهرست اهداف تضعیف نظامی قرار گیرد. هرچند مصر به‌طور رسمی در صلح با اسرائیل است، اما افکار عمومی به‌شدت مخالف عادی‌سازی و همچنان حامی آرمان فلسطین است.

ارتش مصر که دهه‌ها ستون هویت و استقلال ملی این کشور بوده، از دید آمریکا و اسرائیل مانعی در برابر تسلیم کامل منطقه به شمار می‌آید. در سال‌های اخیر، کمک‌های نظامی آمریکا به مصر با شرط‌گذاری سیاسی و استفاده ابزاری از موضوع «حقوق بشر» همراه شده است. همزمان، لابی اسرائیل در واشنگتن برای محدود کردن توان نظامی مصر، به‌ویژه در شبه‌جزیره سینا، فشار آورده است.

امروز مصر با بحران‌های شدید اقتصادی و وابستگی بدهی‌محور در همه بخش‌ها روبه‌روست – وضعیتی که تصادفی نیست. پس از تحولات بزرگ منطقه در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، مصر تنها ارتش عربی است که از نظر اندازه، ساختار و تجربه می‌تواند در میان‌مدت و بلندمدت تهدیدی واقعی برای اسرائیل باشد.

اسرائیل بزرگ و میدان سینا

برای تحقق چشم‌انداز «اسرائیل بزرگ»، کنترل بر صحرای سینا یک ضرورت راهبردی است؛ اما این هدف تا زمانی که ارتش قدرتمند مصر در این جبهه ایستادگی می‌کند، دست‌یافتنی نیست. از این رو، به‌طور فزاینده محتمل است که اسرائیل و ایالات متحده، روند تضعیف ارتش مصر را تشدید کنند؛ چه از مسیر رویارویی مستقیم، چه از طریق خفه‌کردن اقتصادی، و چه با استفاده از گروه‌های نیابتی در داخل خاک مصر – الگویی که از سال ۲۰۱۳ در سینا آغاز شده است. هدف روشن است: بی‌ثبات‌سازی کشور، مشغول کردن ارتش در یک بحران داخلی گسترده و کشاندن آن به جنگی فرسایشی با گروه‌های تکفیری پرورش‌یافته داخلی و خارجی؛ همان استراتژی که ارتش عربی سوریه را به فروپاشی کشاند و از صحنه حذف کرد.

از عراق تا سوریه، از لبنان تا یمن، نقشه منطقه دیگر با خطوط مرزی ترسیم نمی‌شود، بلکه با خلع سلاح قدرت عربی. غرب آسیا پس از ۱۱ سپتامبر، به جای منطقه‌ای متکی بر ارتش‌های ملی، به میدانی از میلیشیاهای پراکنده، سازمان‌های غیردولتی تحت نفوذ غرب، پایگاه‌های اشغال خارجی و نیروهای موسوم به حافظ صلح همسو با اسرائیل و غرب بدل شده است؛ همه تحت چشم مراقب اسرائیل و چتر حمایتی قدرت و هم‌پیمانی آمریکا.

جهان عرب از مقاومت ملی هدایت‌شده توسط دولت‌ها به مجموعه‌ای از دولت‌های وابسته تبدیل شده که از حاکمیت و حق دفاع از خود محروم هستند. مقاومت – به جز در ایران و یمن – به نقش بازیگران غیردولتی رانده شده است.

از حاکمیت تا تسلیم

انهدام نظام‌مند قدرت نظامی عرب نه به بهانه مبارزه با تروریسم پس از ۱۱ سپتامبر، و نه با هدف برقراری صلح، بلکه برای تضمین این بود که هیچ کشوری از فرات تا نیل نتواند سد راه برنامه‌های منطقه‌ای اسرائیل شود. ابزارها گوناگون بوده‌اند: جنگ، تحریم، فشار سیاسی، دامن‌زدن به شکاف‌های داخلی، اجبار، و تطمیع از طریق عادی‌سازی با اسرائیل. اما هدف همواره ثابت مانده است: نه ارتشی و نه تهدیدی – با تضمین امنیت اسرائیل برای دهه‌ها.

امروز تنها ارتش مصر همچنان با ستون فقرات استوار پابرجاست، اما فشارها بر آن رو به افزایش است. با حرکت ائتلاف‌های منطقه‌ای به سوی عادی‌سازی کامل، آخرین ستون افتخار نظامی عرب به‌آرامی در حال تضعیف است و به سمت جنگی تحمیلی کشانده می‌شود که معمارانش نابودی آن را دنبال می‌کنند. تا زمانی که منطقه حق اتحاد، مقاومت، دفاع از خود و ایجاد ارتش‌های مستقل و رها از دیکته بیگانگان را بازنیابد، دوران اشغال – چه فیزیکی، چه اقتصادی و چه سیاسی – ادامه خواهد داشت.

تیغ دولبه سلطه‌طلبی صهیونیسم

با این حال، هرچه اسرائیل و ائتلاف تحت رهبری آمریکا دامنه سلطه خود را بیش از حد گسترش دهند، احتمال شکل‌گیری یک مقاومت متحد – حتی در کشورهایی که سابقه طولانی در عادی‌سازی روابط با اسرائیل و غرب دارند – افزایش می‌یابد. زمانی که کل منطقه با یک تهدید وجودی مشترک روبه‌رو شود، بستر برای احیای مقاومت پان‌عربی فراهم خواهد شد. این همان لبه تیغی است که اسرائیل و بلوک صهیونیستی، در مسیر دستیابی به سلطه همه‌جانبه بر آن گام برمی‌دارند.

LEAVE A RESPONSE

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 + 8 =